Your cart is currently empty!
مستند میدان ذهن – قسمت پنجم – بخش اول (قهرمانی)

Heroism (قهرمانی و شجاعت)
چگونه یک قهرمان بسازیم؟ (How to make a Hero)
مایکل استیونز

دانشگاه استنفورد (Stanford University)، سال 1973. پروفسور فیلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo)، یکی از بدنامترین آزمایشهای تاریخ روانشناسی رو اجرا میکنه که آزمایش زندان استنفورد (Stanford Prison Experiment) نام داره. این تحقیق تاریک از رفتار انسان، داوطلبان دانشجویی رو داشت که نقش نگهبانان زندان و زندانیها رو بازی میکردند ولی این نقشبازیکردن، خیلی زود واقعی شد…
اشخاص موردِ آزمایش در نقشِ نگهبانان زندان، سلطهجو شدن و خصمانه رفتار میکردن! کسانی که نقش زندانی رو بازی میکردن، تحقیر و ترس رو تجربه کردن. این آزمایش برای دو هفته برنامهریزی شده بود ولی بعد از اینکه این تحقیق بحثبرانگیز از کنترل خارج شد، تنها بعد از 6 روز متوقف شد. چرا؟
چون کسی اونجا بود که اونقدر رفتار قهرمانانه داشت تا در برابر اونچه که فکر میکرد اشتباه هست، ایستادگی کنه. اون فرد، زیمباردو (Zimbardo) رو متقاعد کرد تا این آزمایش رو به پایان برسونه. این آزمایش، اونقدر روی دکتر زیمباردو (Zimbardo) تأثیر گذاشت که از اون موقع، انرژیاش رو از روی مطالعه شرارت برداشت و روی مطالعه قهرمانی و شجاعت (heroism) گذاشت.
طبق گفتههای زیمباردو (Zimbardo)، قهرمانبودن به این معنا نیست که باید کسی رو از یک ساختمون آتیشگرفته، نجات بدین؛ یک قهرمان، کسی هست که به صورت ازخودگذشته، عمل میکنه، با به خطر انداختن جون خودش و بدون هیچ توقعی از دریافت پاداش، نگران دیگران هست. به یک قهرمان، نیاز هست تا با اشخاص مورد آزمایش در آزمایش زندان استنفورد، همدلی کنه و در برابر دکتر زیمباردو (Zimbardo) بایسته ولی قهرمانانی این چنینی از کجا میاین؟ آیا شجاعت و قهرمانی، نوعی شخصیت هست که از بدو تولد درون شماست یا میتوان به شما آموخت که یک قهرمان باشین؟ و آیا واقعاً به یک شنل نیاز دارین؟
.

در کنار فیلیپ زیمباردو (Philip Zimbardo) و همسرش کریستینا ماسلاک (Christine Maslach) نشستم تا درباره آزمایش زندان استنفورد، صحبت کنیم و اینکه چطور شد این آزمایش، اونا رو کنار هم اورد.
- (زیمباردو) قرار بود تحقیق زندان استنفورد 2 هفته ادامه داشته باشه ولی به خاطر آشفتگیهای دور از انتظار در تحقیق مجبور شدیم که خیلی زود متوقفش کنیم.
- (کریستینا) از اونچه که داشتم میدیدم، خیلی ناراحت شده بودم و… اون نوعِ از دست دادن صفات انسانی و اینکه مردم داشتن، تماشا میکردن و هیچکس از این مسائل، ناراحت نمیشد و فقط فیل (Phil) نبود بلکه بقیه هم همینطوری بودن. آدمها من و اذیت میکردن. یه سری از دانشجویان فارغالتحصیل شده میگفتن “هِی تو دکترات رو توی روانشناسی گرفتی. این رفتار انسانیه. نه؟”
- (مایکل) ولی از دو لحاظ ناراحتکننده بود؛ یکی اینکه این نباید رفتار انسانی باشه، این خیلی شرارتآمیز هست بلکه همچنین، یک رفتار غیرانسانیه که شاهد چنین موردی باشی و دخالت نکنی!
- (زیمباردو) دقیقاً! با گذشتهنگری. نه، ولی وقتی داخل اون باشی، تو بخشی از شرارت هستی. من داشتم با دیدگاه و نگرش دیگهای به قضیه، نگاه میکردم. همه یعنی فارغالتحصیلا میگفتن “وآو! این خیلی جالبه!… پخش ویدیوها در هنگام شب و…” اون (کریستینا) داره میگه “من دارم افشاگری میکنم (I’m blowing the whistle on this)”. میدونید چی میگم؟
- (کریستینا) نمیتونستم درک کنم چطور این قضیه رو به صورت یکسان، مشاهده نمیکنیم؟!
- (زیمباردو) ولی بعد نکات کلیدیای که اون (زیمباردو) درباره رابطهمون گفت…
- (کریستینا) “اگه این، توی واقعی هستی، پس رابطمون تمومه! همهچی تمومه!”
- (زیمباردو) و اون لحظه، سیلیای بود به صورتم. لحظهی بیدار شدن بود! اون (کریستینا) به من گفت که “فکر نمیکنم بخوام رابطهام رو با تو ادامه بدم” و این خیلی شجاعانه بود. قهرمانها وارد عملهایی میشن که شامل خطرات شخصیه. اون (کریستینا) به من گفت “عقلت کجا رفته؟” و به صورت اعتراضی گفت “یا تصمیم درست رو بگیر یا من از اینجا میرم”
- (مایکل) اون شب تصمیم گرفتی آزمایش رو تموم کنی؟
- اوه بله.
.

“چگونه یک قهرمان بسازیم؟ How to make a hero“
قهرمان بودن یعنی خودت رو توی خط مقدم کمک به دیگران قرار بدی؛ ولی در دنیای واقعی، اخلاقیات میتونه تیره و ناواضح بشه و کسانی که توسط یه عده، قهرمان محسوب میشن، توسط یه عده دیگه، متهم به ضدقهرمان بودن میشن.

در سال 1971، تحلیلگر سابق ارتش دنیل الزبرگ (Daniel Ellsberg)، اسناد مخفیانهای که بهشون دسترسی داشت و مربوط به جنگ ویتنام میشد رو منتشر کرد. مقالات به اصطلاح پنتاگون (Pentagon) نشون داد که اداره جانسون (Johnson) داشت راجع به دامنهی عملیاتها در ویتنام به رسانهها و کنگره، دروغ میگفت. الزبرگ (Ellsberg) به جرم جاسوسی محکوم به 115 سال زندان شد ولی به خاطر رسیدگی غیرقانونی شواهد از طرف دولت، پروندهاش رد شد. همین چند وقت پیش، چلسی مانینگ (Chelsea Manning) و ادوارد اسنودن (Edward Snowden)، اطلاعات محرمانه دولت رو منتشر کردند.

هر سه این افشاگران توسط بعضی به عنوان قهرمان و توسط بعضی دیگه به عنوان خیانتکار شناخته میشن. اونچه که این افراد، در اون مشترک هستن، اینه که اونا شهرت و امنیت خودشون رو در معرض خطر گذاشتن تا مواردی رو برملا کنن که از نظر اونا اشتباه بود.
آیا شما کار، دوستان و شهرتتون رو به خطر خواهید انداخت تا کاری رو انجام بدین که فکر میکنین درسته؟ خب برای اینکه بفهمیم بیایین افشاگر (whistleblower) و تماشاگر (bystander) رو در سکونتگاه طبیعیشون مشاهده کنیم.
.

افشاگری (whistleblower)
در تحقیقی که در سال 2012 توسط دکتر زیمباردو (Zimbardo) و دکتر پیرو بوکیارو (Piero Bocchiaro) اجرا شد از اشخاص شرکتکننده پرسیده شد اگه توی یه موقعیت غیراخلاقی در سر کار، قرار بگیرن چه کار خواهند کرد؟ بیش از %95 از اونا گفتن که از دستور رییسشون، پیروی نمیکنن و افشاگری خواهند کرد. ولی اینکه بگید افشاگری خواهید کرد و اینکه واقعاً افشاگری کنین، دو تا مقوله جداست.


.
در یک دانشکده منطقهای با کمک دکتر زیمباردو (Zimbardo) و دکتر بوکیارو (Bocchiaro)، یک آزمون افشاگری واقعگرایانه برپا کردیم. اشخاص مورد آزمایش ما، کارمندان موقتیای بودن که فکر میکردن، استخدام شدن تا به برپایی یک آزمایش روانشناختی ساده، کمک کنن.

برای افزایش صلاحیت و اعتبار کار به بخش روانشناسی یک دانشکده محلی، دسترسی پیدا کردیم. بنابراین از لحظهای که اشخاص مورد آزمایشمون به اینجا میرسن، باور خواهند کرد که آزمایش علمیمون، واقعیه؛ ولی این آزمایش الکیه و هر کسی که قراره باهاشون ملاقات داشته باشن، بازیگر هستن.
پروفسور روانشناسی ران ماسلر (Ron Mossler) از اتاقهای کنترل مخفیمون بر اشخاص مورد آزمایش، نظارت خواهد داشت. در همین حین، من نقش یک محقق رو بازی میکنم؛ یک محقق بسیار غیراخلاقی!
اولین نفر، شِری (Sherry) هست که در کنارش، یک بازیگر قرار داره که نقش یک کارمند موقت دیگه رو داره.
- (مایکل) اجازه بدین که براتون توضیح بدم برای چه کاری داریم استخدام میکنیم. من این کار رو پیشتازانه میدونم چون تحقیقیایه که حداقل با این مقیاس انجام نشده. این تحقیق، تحقیقیه درباره انزوا (isolation) و محرومیت حسی (sensory deprivation). ما میخوایم آدما رو به مدت 10 روز توی انزوا (تنهایی، قرنطینه) قرار بدیم. هیچ پنجره و ساعتی وجود نخواهد داشت. هیچ چی نیست که بخونن یا روش بنویسن. نور کل روز، روشن باقی میمونه و به غیر از یک دستشویی سفری، هیچ چی اونجا نخواهد بود. در تحقیقات 3 روزه، میدونیم که اضطراب (anxiety) و توهمات (delusion) کاملاً شایع هستن ولی هیچکس تا به حال 10 روز رو امتحان نکرده. احتمال فروپاشی عصبی (nervous breakdown) وجود داره. فشار روانی زیادی روی فرد وجود داره و احتمال داره نوعی واپسروی شناختی (cognitive regression) هم وجود داشته باشه.
+ شِری (Sherry) کِی درباره این خطرات بهشون میگین؟
- (مایکل) احتمالاً بعد از آزمایش، یک نشست توضیحی براشون میذاریم و این خطرات رو بهشون میگیم.
+ شِری (Sherry) بعد از آزمایش؟
- (مایکل) بله.
+ شِری (Sherry) فکر نمیکنی این کار درستی نباشه؟
- (مایکل) میفهمم ولی بازم میگم که با این تحقیق، هدف والاتری به دست میاد… خب شما مسئول تلفنها هستین و از فهرست داوطلبانمون به مردم زنگ میزنین و از هر کسی که بتونین تأییدش رو بگیرین، 20 دلار پرداخت اضافی خواهید داشت.
در این لحظه، شِری (Sherry) یک مقدار شک کرده ولی تا حالا اون و اشخاص مورد آزمایش دیگه، وظایفی که بهشون محول کردیم رو انجام میدن… اگرچه اوضاع قراره بدتر بشه.
(تماس از سوی هیئت بررسی اخلاق فرضی)
+(هیئت بررسی اخلاق فرضی) سلام مایکل. ترین (Tryn) هستم. خب متأسفانه خبر بدی دارم… هیئت بررسی اخلاق، تحقیق انزوای تو رو بررسی کردن و تصمیم گرفتیم که اون رو رد کنیم… این تحقیق خیلی خطرناکه و به صورت بالقوه برای اشخاص مورد آزمایش، خیلی آسیبزاست و خب، توی این شرایط نمیتونیم تأییدش کنیم.
- (مایکل) خب. این یک پایان کاره؟
+ (هیئت بررسی اخلاق فرضی) درسته!
- (مایکل) خیله خب. ممنون. خداحافظ.
- (مایکل خطاب به شرکت کننده) خب ما به این اتفاقات اهمیتی نمیدیم (منظور رد شدن آزمایش از سوی هیئت بررسی اخلاق هست)؛ میدونم که قوانین هیئت اخلاقیات چیه ولی ما 10 روزمون رو اجرا میکنیم. شما به این شمارههای فهرست زنگ بزنین و تأییدیهشون رو بگیرین. ما برای شما یه متن آماده داریم و به اونا هیچچی درباره اثرات منفیای که احتمال داره براشون داشته باشه، نمیگیم. باشه؟
حالا تمام اشخاص مورد آزمایش، اثرات جانبی خطرناک محتمل این تحقیق رو درک کردن و به اونا گفته شد که هیچی به نیروهای تازه استخدامشده بالقوه، نگن؛ ولی از همه مهمتر اینه که اونا میدونن که این تحقیق توسط هیئت بررسی اخلاق، مورد تأیید قرار نگرفته. آیا اونا حقیقت رو خواهند گفت؟ دروغ میگن یا افشاگری خواهند کرد؟
(لیست تماس ها، گروهی دیگر از بازیگران مجموعه هستند)
+ (تماس گیرنده) سلام الکس (Alex). اسم من سلسته (Celeste) هست و من از طرف آزمایشگاه تحقیقاتی پویایی روانی (the Psych dynamics Research Lab)، زنگ میزنم. ما به دنبال داوطلبانی هستیم تا در آزمایشی شرکت کنن که قراره به زودی در مورد انزوا انجام بشه. هر کسی که به این آزمایش بپیونده، 10 روز توی انزوا قرار میگیره.
- (پاسخ دهنده) وسایل راحتی ما چطوریه؟
+ (تماس گیرنده) شما اتاق شخصی خودتون رو خواهید داشت. همهچیز مرتبه….
اون واقعاً داره اون فرد رو متقاعد میکنه. مسائل اخلاقی، اونو ناراحت نکرده.
- (پاسخ دهنده) میتونم با خودم یه کتابی بیارم؟
+ (تماس گیرنده) نه… مثل سفر کوچیک خودتون میمونه و از تمام حواسپرتیها به دور خواهید بود
- (پاسخ دهنده) منظورم اینه که خطرات بودن توی یه اتاق سربسته بدون یک تخت، اون هم برای 10 روز چیه؟
سوال خوبیه.
+ (تماس گیرنده) تحقیق ما هم در مورد همین موضوعه. شما به ما کمک خواهید کرد تا از این موضوع سر در بیاریم.
- (پاسخ دهنده) قبلاً این کارو انجام دادن؟
+ (تماس گیرنده) توی کالیفرنیا (California) این کار انجام نشده؛ در واقع ما داریم تاریخسازی میکنیم
- (پاسخ دهنده) اوه خب باشه. من تاریخسازی رو دوست دارم.
- (پاسخ دهنده) خطراتی برای سلامت روانی وجود داره؟
+ (تماس گیرنده) نه.
- (پاسخ دهنده) هیچ خطر یا هیچ مورد شبیه به اون نداره؟
+ (تماس گیرنده) نه نور یهوییای وجود خواهد داشت و نه فضای ترسناکی و اصلاً شبیه فیلمای ترسناک نیست.
اون میدونه که خطراتی وجود داره. خطرات جلوش روی یه کاغذ نوشته شدن ولی وقتی ازش پرسیده شد که آیا خطراتی وجود داره یا نه، خطرات دیگهای رو نام میبره که اصلاً اونجا نیستن.
+ (تماس گیرنده) هیچ تهدیدی وجود نداره. هیچکس با تو توی اتاق نخواهد بود.
+ (تماس گیرنده) هیچ مورد غیرقانونیای نیست.
امنیت داره؟ بله غیرقانونی نیست!
- (پاسخ دهنده) توسط دانشگاه تأیید شده؟
+ (تماس گیرنده) در حال حاضر بله تأیید شده.
صد در صد دروغ!
- (پاسخ دهنده) توسط سازمان غذا و دارو مورد تأیید قرار گرفته؟
+ (تماس گیرنده) بله.
- (پاسخ دهنده) واقعاً؟ سازمان غذا و دارو؟
+ (تماس گیرنده) بله. اونا از این تحقیق مطلع هستن.
سازمان غذا و دارو!
علیرغم این موضوع که او میدونست این آزمایش خطرناک و آسیبزا نامیده شده ولی این اشخاص مورد آزمایش دارن حقیقت رو میپیچونن و یا بیشک و تردید دروغ میگن. آیا شِری (Sherry) دیرباور هم همین کار رو خواهد کرد؟
+ (تماس گیرنده) این مثل، میدونی، از اون نوع آزمایشات و تحقیقات حیاتیایه که اونا دارن تلاش میکنن، دوران جدیدی رو باهاش شروع کنن.
- (پاسخ دهنده) بله. شرمنده. فکر نمیکنم بتونم همچین کاری رو بکنم.
+ (تماس گیرنده) درک میکنم. میدونی این موردی نیست که بخوام شما یا کَس دیگهای رو مجبور به انجامش کنم؛ پس پاسخ شما نه هست. خیله خب. به هر حال ممنون.
ما بازیگرمون رو فرستادیم داخل که اون هم نقش یک کارمند موقتی رو بازی میکنه تا ببینیم باقی اشخاص مورد آزمایش چه حسی راجع به این شغل دارن.
- (بازیگر کارمند) چه خبرا؟
+ (تماس گیرنده) تا حالا تأییدیهی دو نفرو گرفتم.
- (بازیگر کارمند) نه بابا؟!
+ (تماس گیرنده) آره.
- (بازیگر کارمند) تبریک میگم!
+ (تماس گیرنده) ممنون. فقط یه حس عجیبی دارم چون شخصاً هیچجوره به خطر آسیبزدن به کسی اعتقاد ندارم و اینجا “فروپاشیهای عصبی، واپسروی روانی (mental regression)، اضطراب”… ما داریم از مردم میپرسیم دلشون میخواد یک شکنجه کوچیک بدیمشون یا نه؟!
حالا فقط یک مرحله از هانیبال لکتر (Hannibal Lecter) بالاتره.
- (بازیگر کارمند) میخوام باهات روراست باشم؛ نمیدونم راجع به این موضوع چه حسی دارم. میدونی چی میگم؟ تو چه حسی راجع بهش داری؟
+ (تماس گیرنده) حس میکنم به محض این که افراد بگن آره… اونوقت اونا رو میارن اینجا. اونها باید این قضیه رو جلوتر ببرن. شخصاً فکر نمیکنم اون (مایکل) هم بتونه کسی رو متقاعد کنه.
به یک صورت دیگه داره توجیه میکنه. “آره اصلاً کسی ثبتنام نمیکنه.”
- (بازیگر کارمند) فکر میکنی انجام چنین کاری اخلاقیه؟
+ (تماس گیرنده) فکر میکنم اگه نمیدونستیم خیلی بهتر بود.
خیله خب. به نظر میرسه که شرکتکنندگان با این مسئله مشکل دارن ولی با این حال به زنگزدنشون ادامه دادن… بعد از حدوداً یک ساعت و نیم، زمانش فرا رسیده بود تا به اونا فرصت افشاگری رو بدیم.
(آمدن ترین (Tryn)؛ هیئت بررسی اخلاق فرضی)
- من ترین آلن (Tryn Allen) هستم. از دیدن شما خوشوقتم. من همراه هیئت بررسی اخلاقیات دانشگاه هستم. میشه ازت چند تا سوال درباره مسئولیت شما بپرسم؟
+ (تماس گیرنده) آه ما داریم با مردم تماس میگیریم تا ببینیم دلشون میخواد در آزمایش انزوا شرکت کنن یا نه.
- (ترین) بهشون دربارهی اثرات جانبی بالقوه میگی؟ چون انزوا با افسردگی شدید و اضطراب و این جور مسائل مرتبطه.
+ (تماس گیرنده اول) فهمیدم. میتونه به اینها مرتبط باشه ولی همچنین برای یادگیری هم خیلی خوبه. میدونی چرا من اینقدر مضطربم؟ چرا افسردهام، چرا اینقدر فکرم مشغوله؟ خب بعضی از افراد دوست دارن با این موارد روبهرو بشن.
اون به خوبی داره این موضوع رو عقلانیسازیاش (rationalizing) میکنه.
- (ترین) دربارهی این تحقیق چه مواردی رو به مردم گفتی؟
+ (تماس گیرنده دوم) من از همه جزئیات باخبر نیستم. این اولین روز کاری من، اینجا هست.
- (ترین) به نظر میرسه که این یک آزمایش اخلاقیه؟
+ (تماس گیرنده سوم) آره. خیلی زیاد.
- (ترین) میخوام بدونم از اونچه که دیدی نگرانی داری؟
+ (تماس گیرنده سوم) اوه نه نه نه نه
- (ترین) آره؟ باشه… اون (مایکل) میدونه که تحقیق انزوا قرار نیست اتفاق بیافته.
+ (تماس گیرنده سوم) آره. آره. اون میدونه.
وآو! اون هوای منو داره!
- (ترین) آیا بهشون گفته شده که هر موقع دلشون بخواد میتونن اینجا رو ترک کنن؟
+ (تماس گیرنده چهارم) نه.
- (ترین) این قشنگ یه تخلف آشکار هست! موردی هست که بخوای گزارش بدی؟ کاملاً به خودت مربوطه.
+ (تماس گیرنده چهارم) ترجیح میدم این کار رو نکنم
هیچکدوم از این اشخاص مورد آزمایش، افشاگری نکردن؛ حتی وقتی بهشون این فرصت داده شد.
- (ترین) درباره کارهایی که میکنی، نگرانی داری؟
+ (شِری: تماس گیرنده پنجم) اون (مایکل) به ما گفته کارهایی رو بکنیم که فکر میکنم قبلاً بهش گفتی نباید بکنه ولی بعدش گفت که نه. شما میتونین تلفن کنین چون برای انجام این کار به تأییدیه احتیاجی ندارم. این یک تحقیق خیلی مهمه.
- (ترین) و اینکه بهت گفته شد با همه این موضوعات باز به مردم زنگ بزنی تا تو این کار شرکت کنن، چه حسی بهت دست داد؟
+ (شِری: تماس گیرنده پنجم) خب حسی که داشتم این بود که حس میکردم اون (مایکل) با مردم نسبت به اثرات جانبی کار، صادق نیست. اگه تو از هیئت اخلاق هستی باید این مسائل رو بدونی.
- (ترین) میای این موارد رو بگی و ما ضبطشون کنیم؟
+ (شِری: تماس گیرنده پنجم) چرا که نه؟ چی برای از دست دادن دارم؟ مشکلی با انجام این کار ندارم.
- (ترین) عالیه. ازت خیلی ممنونم که راجع به این موارد اهمیت میدی. این خیلی مهمه.
وآو! اون این کارو انجام داد! آفرین بهش!

از بین 5 فرد شرکتکنندهمون فقط 1 نفر تصمیم گرفت تا افشاگری کنه.
زمانش فرا رسیده بود تا درباره اونچه که واقعاً داریم مطالعه میکنیم، افشاگری کنیم!
- (مایکل) قضیه از این قراره که هیچ تحقیق انزوایی وجود نداره؛ در واقع، یک تحقیق درباره افشاگری داریم.
+ (شِری: تماس گیرنده پنجم) اوه خدای من! خودت رحم کن! الکی بود!
- (مایکل) وقتی باید تصمیم گرفتی که به کارت وفادار باشی و کاری که بهت گفتم رو انجام بدی و در مقابلش، چه فکری توی سرت بود؟
+ (شِری: تماس گیرنده پنجم) وقتی دیدم که علامتها خط زده شدن، اون موقع بود که با خودم گفتم “برو بابا” چون با خودم میگفتم “اصلاً میدونی چیه؟ اون گیر میافته”
ولی شِری (Sherry) استثناء بود.
- (مایکل) خب چرا ما رو نفروختی؟
+ (تماس گیرنده چهارم) خب تو ازم خواستی کاری رو انجام بدم و من اینجام تا برای شما کار کنم. خب فکر میکنم این اولین وفاداری من بود.
- (مایکل) احساس بدی داشتی؟ این حس رو داشتی که نباید این کارو انجام بدی؟
+ (تماس گیرنده دوم) حس بدی داشتم ولی قبلاً هم کار فروش انجام دادم برای همین، گاهیاوقات باید کاری که بهت سپرده شده رو انجام بدی.
- (مایکل) ترین (Tryn)اومد پیشت تا ببینیم آیا من رو میفروشی یا نه؟ ولی این کارو نکردی. چرا؟
+ (تماس گیرنده سوم) نمیدونم. بعضی موقعها از اونچه که فکر میکنم وجدانام داره بهم میگه، به افراد وفادارترم.
وقتی ازمون پرسیده میشه دلمون میخواد باور کنیم که کار درست رو انجام خواهیم داد ولی وقتی توی موقعیت واقعی قرار میگیریم، قهرمانبودن کار خیلی سختیه.
.
ادامه دارد…
.
شما می توانید سری کامل این مجموعه را در کانال یوتیوب مایکل با لینک زیر مشاهده کنید:
همچنین می توانید سری 3 فصلی این مجموعه را در سایت “فایل نیکو” با زیرنویس فارسی مشاهده کنید:
دیدگاهتان را بنویسید